در سالهای اخیر، آموزههایی چون «قانون جذب» و «شکرگزاری مدرن» با وعدههای دگرگونی سرنوشت از طریق کنترل افکار و احساسات، به جریانهای پرطرفدار در بازار معنویتهای نوظهور تبدیل شدهاند. اما آیا این آموزهها راهی به سوی تعالی میگشایند یا صرفاً بازتولید فلسفهای مصرفگرا در پوشش عرفان هستند؟ این نوشتار با نگاهی انتقادی از منظر الهیات، روانشناسی و جامعهشناسی، پیامدهای اینگونه نگرشها را واکاوی میکند.
نقد الهیاتی: جایگزینی خودبنیادی به جای توکل:
از منظر الهیاتی،هسته مرکزی انتقاد به قانون جذب، در «تغییر کانون از خدا به خود» است. در سنتهای دینی اصیل، به ویژه در اسلام، مفهوم «دعا» بر پایه «شکستگی دل» و «وابستگی به لطف الهی» استوار است. دعاکننده با اعتراف به نیازمندی ذاتی خود در پیشگاه خدایی قادر و حکیم، خواستههایش را عرضه میکند و نتیجه را به مصلحت او واگذار میکند. این فرآیند، حتی اگر به اجابت مستقیم نینجامد، «تسلیم و آرامش» درونی به ارمغان میآورد. در مقابل، قانون جذب بر «توان تخیل» و «احساس دارایی» فرد تأکید میورزد. در این نظام فکری، جهان همچون ماشینی بیاراده و منفعل تصور میشود که تنها وظیفهاش پاسخ دادن به فرکانسهای ارسالی از ذهن انسان است. این نگاه، نه تنها خدای شخصی و حکیم را حذف میکند، بلکه انسان را به جایگاه خدایی خودبسنده ارتقا میدهد. این همان «خودبنیادی» مدرنی است که در قالب عرفان بازاری عرضه میشود. معنویت اصیل، انسان را به عبور از خود و پیوند با حقیقتی برتر فرامیخواند، در حالی که قانون جذب، او را در خود و برای خواستههای خود محبوس میکند.
نقد روانشناختی: سرکوب رنج و تولید احساس گناه کاذب:
از نگاه روانشناسی،قانون جذب و شکرگزاری اجباریِ مرتبط با آن، میتواند آسیبهای جدی به سلامت روان وارد کند. این آموزهها به فرد القا میکنند که مسئولیت کامل همه رویدادهای زندگیاش، اعم از مثبت و منفی، بر عهده خود اوست. اگر اتفاق خوبی میافتد به دلیل «فرکانس مثبت» اوست و اگر مصیبتی رخ میدهد، حتماً ناشی باورها یا احساسات منفی پنهان او بوده است. این منطق، به شکل خطرناکی مسئولیتپذیری فردی را تحریف کرده و به «سرزنش قربانی» تبدیل میشود. فردی که در فقر، بیماری یا سوگ به سر میبرد، علاوه بر رنج اصلی، باید بار احساس گناه و تقصیر ناشی از «جذب ناخواسته» این شرایط را نیز تحمل کند. از سوی دیگر، تأکید افراطی بر شکرگزاری برای داشتهها و انکار یا سرکوب احساسات طبیعی مانند غم، خشم یا ناامنی، نوعی «انکار هیجانی» ایجاد میکند که در بلندمدت به اضطراب، افسردگی و بیهویتی عاطفی میانجامد. رواندرمانیِ سالم، بر پذیرش و مدیریت طیف کامل احساسات انسانی تأکید دارد، نه سرکوب نیمی از آنها به نام مثبتاندیشی.
نقد جامعهشناختی: توجیه نابرابری و ترویج فردگرایی افراطی:
در سطح کلانتر،قانون جذب را میتوان بازتاب و توجیهگر ایدئولوژی نظام سرمایهداری متأخر دانست. این آموزه، موفقیت و شکست را کاملاً به ویژگیهای درونی فرد نسبت میدهد و نقش ساختارهای اجتماعی، اقتصادی، تاریخی و سیاسی را در ایجاد نابرابری نادیده میگیرد. طبق این منطق، فقرا به این دلیل فقیرند که باور ثروتمند بودن ندارند و ثروتمندان نیز لایق ثروت خود هستند. این دیدگاه، ظلم سیستماتیک، تبعیض ساختاری و شانس نابرابر را نامرئی کرده و وضع موجود را موجه جلوه میدهد. این «معنویت»، هرگونه احساس مسئولیت جمعی یا تلاش برای تغییر ساختارهای ناعادلانه را تضعیف میکند، زیرا مشکل را نه در جامعه، که در ذهن تکتک افراد میجوید. از این منظر، قانون جذب ابزاری برای انفعال اجتماعی است. همچنین، این آموزه، فردگرایی افراطی را تقدیس میکند. جامعه سالم بر همبستگی، تعامل و مسئولیتپذیری مشترک استوار است، اما قانون جذب، انسان را به جزیرهای منزوی تبدیل میکند که تنها وظیفهاش «جذب» منافع شخصی است.
جمعبندی:
قانون جذب و شکرگزاری مدرن،با وجود پوشش فریبنده «رشد شخصی»، در حقیقت مسیری انحرافی از سلوک اصیل انسانی ارائه میدهند. از نگاه الهیات، این آموزهها با حذف خدا و تقدیس خود، توحید را به شرک پنهان تبدیل میکنند. از منظر روانشناسی، با ایجاد فشار برای مثبتاندیشی اجباری و سرزنش خود، به سلامت روان آسیب میزنند. و از دیدگاه جامعهشناسی، با نادیده گرفتن ساختارهای ناعادلانه و ترویج فردگرایی سودجویانه، به حفظ وضع موجود کمک میرسانند. معنویت حقیقی، انسان را به فراتر از خود میخواند، رنج او را به رسمیت میشناسد و او را به تغییر خود و جهان برای تحقق عدالت فرامیخواند؛ مسیری که در تقابل کامل با منطق مصرفگرایانه و خودمحور «قانون جذب» قرار دارد.
سید علی طواف زاده

