مقدمه
پدیده «شنود» که ابتدا در قالب روایتی از یک تجربه نزدیک به مرگ (NDE) و حول محور فردی با نام مستعار «آقا صادق» شکل گرفت، امروز از مرز یک محصول رسانهای صرف فراتر رفته است. ماجرا از آنجا آغاز شد که راوی با توصیف مشاهدات خود در عالم کُما، اعتمادی عاطفی جلب کرد؛ اما به تدریج این «مشاهدات شخصی» به کرسیِ «تحلیلهای کلان امنیتی» و «نسخهپیچیهای نظامی» ارتقا یافت.
اما اخیراً، انتشار گزارش دیدار یکی از مسئولین با این راوی، پرده از حقیقتی نگرانکننده برداشت. مسئولی که در جایگاه تصمیمسازی است، صراحتاً اعلام میکند که به دلیل نگرانی از اوضاع کشور، برای یافتن آرامش و تحلیل آینده، به این «اتاق مکاشفه» پناه برده است. این یادداشت، نه نقد اشخاص، بلکه برسیِ تفکری است که میرود تا «تجربیات شخصی» را جایگزین «تدبیر» در حکمرانی کند.
الف) سقوط از «مدیریت بحران» به «مدیریت توهم»
نخستین زنگ خطر در اعتراف صادقانه اما تکاندهندهی آن گزارش نهفته است: «اوضاع و احوال کشور چنان نگرانم کرده بود که لازم دانستم با ایشان بنشینم…».
در منطق حکمرانی علوی، امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در اوج بحرانها، به «مشورت با خردمندان» (شَاوِرْ ذَوِی الْعُقُولِ)[۱] دستور میدهند. اما در اینجا، اضطرابِ ناشی از واقعیت، مسئول را به آغوش «رویا» میکشاند.
خطرناکتر از این مراجعه، خروجیهای آن است. گزارههایی نظیر «دشمن زمینی وارد کشور میشود و قدری جلو میآید» یا «حفاظت از جان مسئولین صرفاً با صدقه و دعا انجام شده»، حاوی دو سمّ مهلک برای امنیت ملی است:
- عادیسازی شکست (اِرجاف): بیان عمومی اینکه دشمن وارد خاک میشود، حتی اگر وعده پیروزی نهایی در پی داشته باشد، شکستن قبحِ نقض تمامیت ارضی و تضعیف بازدارندگی ذهنی جامعه است. قرآن کریم کسانی را که در زمان جنگ اخبار دلهرهآورِ بیپایه پخش میکنند، «مُرجِفون» مینامد و به شدت طرد میکند.
- غفلت از توازن در سنتهای الهی: اینکه امنیت و حفاظت را صرفاً به دعا و صدقه محدود کنیم و اسباب مادی و تدابیر حفاظتی را نادیده بگیریم، نوعی کجفهمی در مفهوم توکل است. در منظومه فکری اسلام، دعا و صدقه «پیوستِ معنوی» و «مکمل»ِ تدبیرند، نه «جایگزین» آن.
سیره امیرالمؤمنین (علیه السلام) نشان میدهد که ایشان در حالی که عابدترین مردم بودند، در میدان نبرد دقیقترین آرایش نظامی را میچیدند و محکمترین زره را میپوشیدند؛ چرا که اراده الهی در عالم ماده، غالباً از مجرای اسباب و تدابیر عقلانی جاری میشود.
ب) بحرانِ «تحلیل» و پناه بردن به «تخیُّل»
شاید بپرسید چرا گاهی در میان برخی دلسوزان و علاقهمندان به انقلاب، به جای تکیه بر مبانی متقن و تحلیلهای دقیق، شاهد گرایش به سمت خوابها و مکاشفات هستیم؟
پاسخ در یک قاعده معرفتی نهفته است: «هر جا که پای استدلال و عقلانیتِ منظومهمند لنگ بزند، بازار ادعاهای ذوقی و غیرمستند گرم میشود».
وقتی ما نتوانیم پدیدههای پیچیده زمانه را با ابزار «تدبیر» و «حکمت» تحلیل کنیم، ذهن برای فرار از سردرگمی و یافتن آرامش، ناخودآگاه به دنبال راههای میانبر میگردد. در این شرایط، شنیدنِ یک «پیشگویی» که آینده را قطعی و راحت تصویر میکند، جذابتر از تلاش فکری برای «ساختن آینده» به نظر میرسد.
این نوع گرایش به امور پنهان، در واقع واکنشی طبیعی به «پیچیدگیها و ابهامات» جهان امروز است. طبیعتاً تکیه بر «حکمت» و «بصیرت» برای ساختن آینده، نیازمند مجاهدت فکری و صبر است؛ لذا گاهی ذهن برای عبور از این دشواری، ناخودآگاه به سمت روایاتی متمایل میشود که آینده را «حاضر و آماده» در آینه مکاشفات تصویر میکنند. این رویکرد، تلاشی است برای یافتنِ یک «اطمینان خاطر فوری»؛ اطمینانی که البته اگر بر پایهی محاسبات دقیق و عقلانیت مومنانه بنا میشد، پایدارتر و راهگشا بود.
ج) تفاوت حیاتی: «پیشبینی مسئولانه» در برابر «پیشگویی منفعلانه»
این جریان اگرچه در ظاهر مدعی «امیدآفرینی» است، اما در عمل «مسئولیتپذیری» را قربانی میکند.
عقلانیت دینی ما را به آیندهنگری دعوت میکند؛ فرآیندی که در آن انسان بر اساس دادهها و سنتهای الهی، آینده را تحلیل میکند تا خود، سازندهی آن باشد. در این نگاه، انسان «مسئول» است.
اما راویِ «شنود»، به دنبال القای «پیشگویی» به مخاطب است؛ یعنی ترسیم آیندهای قطعی و محتوم (مانند ادعای درگیری قریبالوقوع و یورش زمینی دشمن به خاک ایران) که چه بخواهیم و چه نخواهیم رخ میدهد!
در این نگرش، انسان از یک «مجاهد فعال» به یک «تماشاچی منفعل» تبدیل می شود که تنها وظیفهاش انتظار کشیدن برای تحقق این سناریوهای غلط است. این رویکرد، دقیقاً در نقطه مقابلِ راهبرد مورد تأکید رهبر معظم انقلاب مبنی بر «امیدآفرینی واقعی» و «پرهیز از القای یأس و هراس» قرار دارد؛ چرا که وعدهی قطعیِ جنگ و تجاوز زمینی، جز کاشتن بذر ناامیدی و ترس در دل جامعه، ثمری ندارد.
د) همسویی ناخواسته با نظام سلطه؛ ضربه نهایی به عقلانیت
اما لایه پنهان و خطرناکتر ماجرا اینجاست: این مدل معنویتگرایی، دقیقاً همان نسخهای است که نظام سلطه و نئولیبرالیسم برای جوامع دنیا تجویز میکنند.
داگلاس گروتوییس[۲]، استاد فلسفه و نویسنده کتاب «برداشتن نقاب از عصر جدید»[۳]، تحلیل تکاندهندهای در این باره دارد. او توضیح میدهد که چگونه ترویج معنویتهای مبتنی بر «ندای درون»، «تجربه شخصی» و «پیشگویی»، ابزاری برای سرکوب مطالبهگری اجتماعی است.
منطق نئولیبرالیسم این است: «به جای نقد ساختارهای ظالمانه و تلاش عقلانی برای تغییر جامعه، به درون خودت پناه ببر و منتظر باش کائنات (یا در اینجا: امدادهای غیبی بدون عمل) کار را درست کنند».
وقتی ما جامعه را شرطی میکنیم که به جای «تحلیل سیاسی»، «بصیرت عقلانی» و «اقدام مسئولانه»، گوش به دهان روایتهای شخصی و شهودی باشد:
۱. عقلانیت تعطیل میشود: شهروند دیگر نیازی به فکر کردن و تحلیل کردن نمیبیند.
۲. مسئولیت اجتماعی میمیرد: فرد به جای اینکه خود را «سازنده آینده» بداند، به یک «تماشاچی منفعل» تبدیل میشود که منتظر است ببیند کی پیشگویی محقق میشود.
۳. مطالبهگری به حاشیه میرود: وقتی ریشه تحولات و راهکارها را به جای «برنامهریزی» و «عملکرد»، به عوامل فراطبیعی و مشاهدات شخصی (که برای مردم حجت نیستند) گره بزنیم، عملاً راه بر نقد و ارزیابی بسته میشود. در چنین فضایی، ناکارآمدیهای اجرایی ممکن است پشتِ تقدسگرایی پنهان شود و کسی خود را ملزم به پاسخگوییِ فنی و مدیریتی نداند.
کلام آخر
نکته قابل تأمل اینجاست که خودِ آن مسئول محترم نیز اذعان دارد که این مکاشفات، «حجت شرعی» برای دیگران نیست. پرسش مشفقانه این است: اگر این سخنان حجت نیست، چرا باید به هوای «امیدآفرینی» میان مردم، به آنها ضریب داده شود؟ امیدآفرینی واقعی باید بر پایه «تبیین حقیقت» باشد، نه تکیه بر اموری که حتی گویندهاش به عدم حجیت آن معترف است.
ترویج این رویکرد، خواسته یا ناخواسته، میتواند به پیادهسازیِ الگوی «دینداریِ منفعل» منجر شود؛ الگویی که در آن «شور» هست، اما «شعور» کمرنگ است. راه مقابله با این انحراف، بازگشت قاطع به مکتب امام خمینی(رحمه الله) است؛ مکتبی که در آن، هیچ مکاشفهای حجت نیست مگر آنکه با ترازوی «عقل» سنجیده شود و هیچ امیدی معتبر نیست، مگر آنکه محصول «تدبیر» و «مجاهدت» باشد.
محمدحسین موسی زاده
[۱] غرر الحکم، ح ۸۶۳۴.
[۲] Douglas Groothuis
[۳] Unmasking the New Age

