شرح حال جلسه یکی از جریانات انحرافی کشور

تصوف فرقه ای کنترل ذهن مرید و مراد بازی

توصیف دیدار یک معلم با مدعی معنویت که به تازگی بازداشت شده است:

خانم …، دبیر یکی از مدارس، تجربه خود را اینگونه بیان می کند: «دو سال پیش در جستجوی درک عمیق‌تری از توحید و عرفان، با توصیه یکی از دوستانم با فضای مجازی آقای «م» آشنا شدم. به مرور، خانواده‌ام نیز ترغیب شدند تا سخنرانی‌های ایشان را گوش دهند و ولع عجیبی برای دانستن در من به وجود آمد. تصمیم گرفتم همراه دوستم به شهر «س» برویم تا به ملاقات آقای «م» برویم، و همسر دوستم نیز با ما بود.
وقتی وارد منزل ایشان شدم، با صحنه‌هایی روبرو شدم که بیان آن برایم دشوار است. بدون اینکه به چیزی فکر کنم، به حیاط منزل دویدم و با تمام وجود از خدا خواستم که از آن مکان رهایی یابم. وقتی ساعت اذان صبح فرارسید، بالاخره موفق به ترک آن مکان شدم و چند روز حال خوشی نداشتم.
متاسفانه، مریدان آقای «م» عمدتاً تحصیلکرده و افراد متمولی بودند. شرح مفصل داستان اینگونه است: «زمانی که ما وارد منزل آقای «م» شدیم، به همسر دوستم گفتند که ایشان مهندس است و از قضا اشاره کردند که ای کاش منقل دیگری در سمت چپ ایشان بود، تا اگر از سمت خود خسته شدند، به سمت دیگر بروند. به تبع آن، مهندس بلافاصله برای تهیه وسایل اقدام کرد و منقل دیگری را هم آماده کردند.
بلافاصله از ابتدای ورود، خانم همسر مهندس در آغوش آقای «م» جا گرفت و آقای «م» در جلوی چشمان همسرش او را نوازش می‌کرد. آقای مهندس البته کلافه به نظر می‌رسید، ولی هیچ واکنشی نشان نمی‌داد. از او سوال کردم چرا چیزی نمی‌گوید و او پاسخ داد که آقای «م» ولیّ ما هستند و هرکاری که انجام دهند جایز است؛ و سپس از من پرسید که اگر آقا امام زمان (عج) ظهور کنند، آیا در آغوش ایشان نخواهم بود؟
من پاسخ دادم که حتی اگر ایشان بخواهند، به دلیل اینکه همسر دارم، هیچ گاه این کار را نخواهم کرد. آقای «م» و دوست من اصرار داشتند که در نزدیکی آن‌ها بنشینم و آقای «م» گفت که راه رسیدن به خدا عبور از او است، اما من به دلیل ترس و میل به فرار از آن مکان، گفتم آمادگی ندارم و ان شاء الله دفعه بعد. دوستم هم گفت که این همه اصرار داشتی آقاجان را ببینی، حالا چرا دوری می‌کنی؟
هنگامی که آن زن و آقای «م» شروع به کشیدن تریاک کردند و گفتند که در حضور آقای «م» تمام منکرات حلال است، من از این فضا حالت تهوع گرفتم و ناچار به تحمل بودم. این خانم تا ساعت ۳ نیمه شب در آغوش «آقای م» جا خوش کرده بود و در نهایت دوستم گفت که آیا نمی‌خواهی یک هوایی بخوری؟ من هم از خدا خواسته بیرون رفتم. در آنجا با تمام وجود خدا را صدا زدم و از او خواستم که اگر هست نجاتم بدهد.
در ادامه آقای مهندس از من سوال کرد که آیا با او می‌آیم؟ من بی‌درنگ گفتم بله. همسر مهندس اصرار داشت که با من بماند تا همسرش برود، اما من عذر و کلاس داشتم و باید برمی‌گشتم. در هنگام خداحافظی، آقای «م» با حسرت به من نگاه کرد، گویی شکارش را از دست داده باشد و اصرار به ماندن من داشت. من با بهانه کلاس برگشتم.
زمانی که به خانه رسیدم، با چشمان پر از اشک فریاد زدم و خدا را صدا زدم.
وقتی آقای «م» بازداشت می‌شود، این خانم معلم وقایع را نوشته و در صدد روشنگری است تا دیگران در دام این شیادان معنوی نیفتند.

پیشنهاد خواندنی  موسسه آموزش عالی حوزوی خاتم النبیین(ص) دانش‌پژوه می‌پذیرد

از همه کسانی که با روشنگری‌های خود باعث پیشگیری از آسیب به دیگران می‌شوند، تشکر می شود. اما چقدر خوب است که این روشنگری‌ها پیش از وقوع دستگیری‌ها انجام شود تا افراد کمتری در دام این نوع شیادان بیفتند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *