پایگاه تحلیلی Orient XXI که در پاریس مستقر است، یکی از رسانههای معتبر و مستقل در حوزهی مطالعات خاورمیانه و شمال آفریقا به شمار میآید. این رسانه با همکاری پژوهشگران، روزنامهنگاران و استادان دانشگاه، تلاش میکند خوانندگان فرانسویزبان و جهانی را با لایههای پنهان سیاست، دین و قدرت در منطقه آشنا کند. گزارش حاضر نیز در همین چارچوب در سال ۲۰۲۳ منتشر شده و بازتابدهندهی نگاه انتقادی نویسنده به روندهای پس از امضای پیمان ابراهیم است.
نویسندهی این گزارش، هشام علوی (Hicham Alaoui)، پژوهشگر شناختهشدهی علوم سیاسی و بنیانگذار «بنیاد هشام علوی» است. او در دانشگاههای استنفورد و هاروارد پژوهشهایی در زمینهی تحولات سیاسی و دینی خاورمیانه انجام داده و آثارش معمولاً با نگاهی میانرشتهای، به رابطهی دین، اقتدار و دموکراسی در جهان عرب میپردازد. در این گزارش نیز، علوی کوشیده است ابعاد ایدئولوژیک و دینی «توافقنامههای ابراهیم» را فراتر از سطح سیاسی و اقتصادی آن تحلیل کند و از شکلگیری نوعی «ائتلاف بنیادگرای دینی» در پوشش عادیسازی روابط با اسرائیل سخن بگوید. در ادامه ترجمه گزارش را مطالعه میکنید:
وقتی پیمان ابراهیم در سال ۲۰۲۰ امضا شد، منتقدان این پیمان را به عنوان مانوری بدبینانه در فرصتطلبی ژئوپلیتیک محکوم کردند. ایالات متحده در دوران دولت ترامپ نیاز داشت تا با میانجیگری معاهدات صلح جدید عرب-اسرائیلی، قدرت هژمونیک رو به افول خود را احیا کند؛ معاهداتی که موضع ضدایرانیاش را تقویت میکرد و در عین حال متحدان عربش را قدرتمندتر میساخت. در مقابل، آن متحدان عرب – یعنی امارات متحده عربی، بحرین و مراکش – چشمانداز عادیسازی روابط با اسرائیل را به عنوان اهرم به کار گرفتند تا توافقهای تجاری جدید، کمکهای نظامی و امتیازات ویژه دیگر به دست آورند. مراکش با تکیه بر ویژگی خاص خود یعنی میراث یک اقلیت یهودی بهطوری تاریخی برجسته، نزدیکی بیشتر با اسرائیل را توجیه کرد و معتقد است که حرکت به سمت اسرائیل تمام فشارها بر آن در مورد صحرای غربی را برطرف خواهد کرد.
از سوی خود، اسرائیل به لطف توافقهای جدید با کشورهای عرب، جایگاه تازهای در جامعه بینالمللی به دست آورد؛ کشورهایی که اتفاقاً هدف مشترکی در مهار ایران هستهای دارند. مهمتر از همه، همه این بازیگران از وضعیت حاشیهای مسئله فلسطین سوءاستفاده کردند؛ مسئلهای که در جریان قیامهای محلی بهار عربی از سیاستهای منطقهای جدا افتاده بود. در حقیقت، پیمان ابراهیم نهایت نمونه رئالپلیتیک بدبینانه بودند، حتی اگر دیگر کشورهای عرب هنوز در حال محاسبه حرکت استراتژیک بعدی خود باشند. الجزایر شرط بسته که این توافقها شکست خواهند خورد، در حالی که قطر ترجیح میدهد با ایفای نقش میانجی عادیسازی، بالای نزاع منطقهای بماند؛ همانطور که در افغانستان کرد.
با این حال، در حالی که دور جدید توافقهای اسرائیل-عرب به عنوان تمرینی در فرصتطلبی ژئوپلیتیک آغاز شد، به چیزی کاملاً متفاوت تبدیل شده است. منطق استراتژیکی که این معاهدات را پدید آورد، اکنون فقط به حداقل ممکن پایبند است. با عقبنشینی آمریکا از خاورمیانه، بسیاری از دولتهای منطقهای دیگر نیازی به تأیید آمریکایی برای صلحسازی و اجرای سیاستهای خارجی جسورانه ندارند.
ترس مشترک از تجاوز ایران دیگر برای توضیح عادیسازی اسرائیل-عرب کافی نیست، زیرا آشتی اخیر عربستان و ایران اشتیاق متقابل را تضعیف نکرده است. در واقع، در حالی که عربستان نسبت به جایگاه نمادین خود به عنوان نگهبان دو شهر مقدس اسلام محتاط است، از طریق دولت بایدن نیز در حال چانهزنی پنهانی است تا بیشترین قیمت ممکن را برای صلح جداگانه با اسرائیل استخراج کند. به همین ترتیب، رئالپلیتیک نشان میدهد که برخی کشورهای عرب اتحادهای راهبردی با اسرائیل را برای بهبود موقعیت اقتصادی یا سیاسی خود سرگرم میشوند. با این حال، واقعگرایی خالص نیز ایجاب میکند که چانهزنی برای صلح به صورت گامهای آهسته و تدریجی باشد، نه امضای ناگهانی و نمایشی توافقها.
پیمان ابراهیم اکنون توسط عاملی متفاوت از ژئوپلیتیک پایدار ماندهاند: رادیکالیزه شدن دینی. این عامل ائتلافی غیرمنتظره از نیروهای سیاسی را گرد هم میآورد که ادعا میکنند از طرف ایمان خود از طریق فرمولی خاص از آرمانهای بنیادگرایانه سخن میگویند. برای آنها، استفاده از نام حضرت ابراهیم در عنوان معاهدات صلحشان زمانی بر تساهل ادیان یهودی، مسیحی و مسلمان تأکید داشت. حالا سیگنالی از اتحاد افراطی علیه دموکراسی لیبرال است.
هر یک از این بازیگران در زمینه سیاسی خود غالب شدهاند. در اسرائیل، بنیادگرایان راستگرای یهودی بر دولت تسلط دارند و موضع کشور در مسئله فلسطین را دیکته میکنند. در آمریکا، جناح انجیلی حزب جمهوریخواه کنترل محکمی بر جنبش محافظهکار دارد و با جذابیت پوپولیستی منحصربهفرد جنبش «دوباره آمریکا را بزرگ کنیم» (MAGA) ترامپ همآمیخته شده است. برای کشورهای عربی امضاکننده پیمان ابراهیم، موضوع پیچیدهتر است. در اینجا، حاکمان اقتدارگرا کنترل دولتی بر اسلام را از بازیگران دینی مستقر در جامعه – از علمای سنتی گرفته تا گروههای بنیادگرا مانند اسلامگرایان و سلفیها – حفظ کردهاند. آنها ادعا میکنند از نسخه معتدل اسلام حمایت میکنند، اما در واقع بنیادگرایی دولتی را تحمیل میکنند. سکولاریزاسیون به معنای فلسفی را رد میکنند و در عوض، تمرین ایمان مسلمان را در زندگی اجتماعی انحصاری و تنظیم میکنند.
این سه نیرو، جناحهای سیاسی پیروز در جوامع خود را نمایندگی میکنند. دیدگاههایشان نسبت به یکدیگر نیز به سرعت دگرگون شده است. تا همین اواخر، نمایندگان این ادیان بزرگ یکدیگر را رقیب میدیدند. ضدسامیگری مسیحی و مسلمان دیاسپورای یهودی را هدف قرار میداد، در حالی که صهیونیستها اکثر مسیحیان و مسلمانان را تهدیدی ذاتی برای رویای سرزمین یهودی میدیدند. اصطلاحاتی مانند «جنگ صلیبی» و «جهاد» چاشنی رویکرد هر جناح بنیادگرا به این بهاصطلاح برخورد تمدنها بود. در این چارچوب هانتینگتونی، مذهبی بودن پایه فرهنگ تلقی میشد و حتی افراد سکولار بزرگشده در هر ایمان به عنوان همکیش محسوب میشدند. تفاوت بین یک فراماسون فرانسوی و اسقف فرانسوی کمتر از تفاوت اسقف و امام بود.
اما امروز، رقابت بینادیانی در جناحهای بنیادگرا جای خود را به مبارزهای عمیقتر و جمعی برای اصالت فرهنگی داده است. این جنگهای فرهنگی جایگزین پارادایم قدیمی هانتینگتونیِ تعارض تمدنی شدهاند. حالا هر جناح دینی هیچ مشکلی در اتحاد با عموزادههای ابراهیمی دور خود علیه نزدیکترین خویشاوندان – یعنی یهودیان، مسیحیان یا مسلمانانی که با الهیاتشان مخالفاند و سیاستهایشان را نقد میکنند – نمیبیند. در آمریکا، انجیلیهای مسیحی، لیبرالیسم سکولار را تهدیدی برابر یا حتی بزرگتر از هر ایمان رقیب دیگری میدانند. بنیادگرایان مسیحی در حال ساختن ائتلاف جهانی محافظهکاران دینی از همه ادیان برای مبارزه با دشمن ملحد هستند. آنها با پوپولیستهای اروپایی متحد میشوند، از ناسیونالیسم سفید بهره میبرند، به هر سیاست چپگرایانهای مشکوکاند و حتی ولادیمیر پوتین را به عنوان یک صلیبی مسیحی ستایش میکنند.
در همان حال، گروههای فوقارتدوکس یهودی سیاست اسرائیل را به لرزه درآوردهاند. تنشها بین این جنبشها و یهودیان سکولار به حدی است که اولی دومی را دیگر یهودی نمیداند. دیگر برای دفاع از دیاسپورای جهانی یهود در برابر ضدسامیگری بسیج نمیشوند، زیرا بخش زیادی از آن دیاسپورا یا سکولار شده یا دیدگاههای سیاسی و الهیاتیشان را رد میکند. بنابراین، این جناح بنیادگرای یهودی هیچ تناقضی در اتحاد با همان پوپولیستهای غربی ضدسامی که از ناسیونالیستهای سفید مسیحی نیز حمایت میکنند، نمیبیند. برای نمونه، نتانیاهو، ویکتور اوربان – علیرغم حملات ضدسامیاش علیه جورج سوروس – را دوست واقعی اسرائیل نامیده است. اخیراً در مه ۲۰۲۳، هیئتی از حزب دموکراتهای سوئدِ راست افراطی – که پلتفرمشان خواستار ممنوعیت ختنه است – به اسرائیل سفر کرد.
در خلیج [فارس]، کشورهای عربی که زمانی ادعا میکردند نماینده اسلام جهانی هستند، به همین ترتیب عقبنشینی کردهاند. در عربستان سعودی، محمد بن سلمان از موضع قدیمی سعودی در پیشبرد آرمانهای سلفیمحور از طریق قدرت نرم دست کشیده است. در حالی که دولت سعودی همچنان نگهبان مکه و مدینه است، نه رهبرانش و نه اکثر دولتهای عربی دیگر، مواضع دینی گذشته را که زمانی مطالبات سیاسیشان را در جهان پیش میراند، حفظ نمیکنند. دیگر با درد و رنج فلسطینیها همدردی نمیکنند. همچنین برای دفاع از مسلمانانی که در غرب با اسلامهراسی یا اقلیتهای مسلمان تحت حمله در جاهای دیگر – مانند اویغورها در چین – مواجهاند، شتاب نمیگیرند.
این سه بازیگر رادیکال مذهبی-سیاسی نسبت به صدای دموکراتیک در جوامع خود خصومت عمیقی دارند. برای بنیادگرایان یهودی در تلآویو، دشمن جریان اصلی یهودی سکولار است که میخواهد بدترین افراطهای گسترش صهیونیستی به فلسطین و همچنین تصرف دولت اسرائیل توسط فوقارتدوکسها را مهار کند. انجیلیهای آمریکایی از حامیان لیبرال جهانوطنی و شمول سیاسی متنفرند، که جهانیسازی ملتی را تهدید میکند که آنها معتقدند باید به طور رادیکال تحت سلطه سفیدپوستان بماند. و کشورهای عرب از تهدید بسیج مردمی برای کرامت – که بهار عربی آن را تجسم بخشید و هنوز توسط بسیاری از جوانان حمل میشود – میترسند؛ جوانانی که سیاست مدرن را نیازمند تعهد به تساهل و حقوق بشر میبینند.
برای هر سه گروه، پیمان ابراهیم نقطه تلاقی منافع مناسبی را نشان میدهد. طرف اسرائیلی میتواند الحاق فلسطین را پیش ببرد، انجیلیهای آمریکایی میتوانند دفاع ادعایی خود از تمدن غربی را تثبیت کنند، و رژیمهای عرب میتوانند تواناییهای فناورانه و نظامی خود را تقویت کنند. این ائتلاف رادیکالها است که پیمان ابراهیم را پایدار نگه داشته است.
و با این حال، پیمان با چالشی غیرمنتظره به خطر افتادهاند. همیشه سادهلوحانه بود که فکر کنیم این نیروهای مذهبی-سیاسی در تعادل هماهنگ باقی خواهند ماند. این تعادل در اسرائیل – تنها کشور خاورمیانه که نهادهای لیبرال دارد، به جز بدرفتاری با فلسطینیها – در حال سوراخ شدن است. بنابراین، دموکراسی اسرائیل به ضعیفترین حلقه این بنا تبدیل شده است. بسیجهای مکرر تودهای علیه تلاش نتانیاهو برای قبضه قدرت اقتدارگرایانه، آشوب سیاسی به راه انداخته و احتمالاً چرخه جدیدی از بیثباتی دولتی، انتخابات زودهنگام و تغییر رهبری را نوید میدهد.
این کارزار لیبرال علیه ماهیت روزافزون طردکننده و ستمگرانه دولت اسرائیل، به تناقضهای عمیقتر در اتحاد جدید رادیکالیسم اشاره دارد. صهیونیستهای تندرو در اسرائیل هیچ مشکلی با حمله به مسیحیان از طریق همدستی نهادهای قضایی و پلیس خود نمیبینند. با این حال حتی آنها باید با این واقعیت روبهرو شوند که در جهان بیرون، انجیلیهای مسیحی آنها را صرفاً ایستگاهی در مسیر بازگشت مسیح میدانند. به همین ترتیب، حملات مکرر به الاقصی نه تنها نماد خلع ید فلسطین، بلکه تعرض معنوی به کل جهان اسلام و ایمانش است. در این معنا، کل چارچوب منطقهای با وزن تناقضهای خود در معرض فروپاشی قرار دارد.

