یکی از تحریفهای خطرناک در برخی آموزههای عرفان حلقه، بزرگنماییِ نقشِ آنچه در سنت دینی ما «شر» مینامیم است. در متون دینی، ابلیس نماد سرکشی، تکبر و انحراف شناخته میشود؛ نمادی که هشداردهنده است و نشان میدهد برخی نیروها چگونه میتوانند انسان را گمراه کنند. ارائهٔ این پدیده بهعنوان منبعِ شناخت یا حتی «لازمهٔ رشد» یک وارونگی بنیادین است.
این وارونگی دو سطح دارد: نخست سطح معرفتی — که در آن فهمِ خطا و راه را دگرگون میکنند؛ دوم سطح رفتاری — که گناه یا نافرمانی را بهعنوان «تجربهٔ معنوی» تبیین میکنند. چنین قرائتی موجب سبکشدنِ بارِ مسئولیت و محوِ تصمیمگیری اخلاقی میشود: اگر نافرمانی «مسیر» باشد، دیگر نیازی به بازگشت، توبه یا اصلاح نیست.
از منظر فلسفهٔ اخلاق، این نوع توجیهسازی خطرناک است؛ زیرا اخلاق مبتنی است بر تمییزِ خیر و شر و مسئولیتپذیری. اگر هر رفتارِ بد بهنام «درس» یا «قطبیسازی» ارزشگذاری شود، نظام پاسخگویی فرو میپاشد. پیامد عملی این رویکرد در عرفان حلقه نیز مشهود است: برخی پیروان با توجیهِ رفتارهای ناروا و قرار دادن آنها در چارچوب «تجربهٔ رشد» مواجه شدهاند؛ اموری که در سطح خانواده و اجتماع پیامدهای زیانباری داشته است.
رویکرد دینی و عقلانی نیز پاسخ روشنی دارد: تجربهٔ معنوی هرگز نمیتواند به بهانهٔ رشد، حکم به انجامِ نافرمانی بدهد. سلوک حقیقی با توبه، اصلاح نفس و فرمانبرداری از حق همراه است. آنچه عرفان حلقه پیشنهاد میدهد، نه سلوک بلکه بازی با مرزهای اخلاقی است؛ بازیای که در نهایت انسان را از سرچشمهٔ حقیقت دور میسازد.
در نهایت، باید تأکید کرد که نقد نسبت به این قرائت نه نفی تجربهٔ معنوی است و نه انکار پیچیدگیهای رشد انسانی؛ بلکه دفاع از چارچوبی است که تجربه را در مرزِ اخلاق و تعهد نگه میدارد. هر آموزهای که ابلیس را آموزگار بنامد، باید با حساسیتِ اخلاقی و پژوهشی بررسی شود — و جامعه باید نسبت به شیوههای توجیهِ خطاها مراقب باشد.
حسین اکبریان | پژوهشگر سلامت معنوی و نقد عرفانهای نوظهور