تحولات اخیر در استان سویدا واقع در جنوب سوریه و درگیریهای گسترده میان جامعه دروزی و نیروهای وابسته به محمد الجولانی، رهبر هیئت تحریر الشام، ابعاد فراتر از یک نزاع محلی یافته است. این رویداد نهفقط بازتابی از چالشهای داخلی سوریه پس از جنگ است، بلکه به نمادی از رقابتهای منطقهای و سناریوهای بازآرایی قدرت در خاورمیانه بدل شده است. جمعبندی چهار دیدگاه کارشناسی درباره این بحران، نشان میدهد که این درگیریها در سه سطح هویتی، ژئوپلیتیکی و راهبردی قابل تحلیلاند.
بر اساس این دیدگاهها، جامعه دروزی سوریه، با پیشینهای عمیق در تشیع اسماعیلی و هویتی بسته و رازآلود، یکی از پیچیدهترین بازیگران سیاسی–امنیتی در سوریه محسوب میشود. دروزیها که در تاریخ معاصر خود بارها نقشهای مقاومتی ایفا کردهاند، امروز نیز در میانه دو راه دشوار قرار دارند: مقاومت در برابر نفوذ خارجی یا پذیرش مصلحتجویانه وابستگیهای بیرونی برای بقا. در این میان، چهرههایی همچون شیخ حکمت الهجری، رهبر معنوی دروزیهای سوریه، با تأکید بر حفظ یکپارچگی کشور، پیام روشنی علیه تجزیهطلبی و وابستگی فرقهای صادر کردهاند.
یکی از محورهای مهم تحلیل، نقشآفرینی پشتپرده رژیم صهیونیستی در این بحران است. کارشناسان تأکید دارند که اسرائیل با بهرهگیری از ابزارهای نظامی، امنیتی و رسانهای، در تلاش است تا از فضای خلأ قدرت در جنوب سوریه بهرهبرداری کرده و ضمن تضعیف دولت مرکزی دمشق، کریدور نفوذی خود را از بلندیهای جولان تا شمال عراق فعال کند؛ پروژهای که در قالب طرحهایی نظیر «پیمان ابراهیم» و «کریدور داوود» پیگیری میشود. این مسیر میتواند منجر به تجزیه سوریه به مناطق قومی–مذهبی گردد و در عین حال نفوذ ایران را از جغرافیای سوریه عقب براند.
همزمان، ابهام گستردهای در خصوص ماهیت نیروهای مهاجم در سویدا وجود دارد. برخی تحلیلگران احتمال میدهند که نیروهای جهادی تحریر الشام با پوشش لباس عشایر وارد منطقه شدهاند؛ گروههایی که برخی منابع آنها را بازماندگان داعش میدانند و برخی دیگر، آنان را وابسته به شبکههای نفوذ اسرائیلی در سوریه معرفی میکنند. این سناریوها از منظری وسیعتر، بر این نکته دلالت دارند که تحولات سویدا ممکن است بخشی از «نمایش بزرگ» برای آغاز موج دوم انقلاب سوریه باشد؛ انقلابی با محوریت گفتمان اسلامگرای سلفی و هدف حذف همه مخالفان ائتلاف جولانی.
از سوی دیگر، وضعیت انفعالی و پرابهام جبهه مقاومت در برابر این تحولات نیز محل توجه جدی است. سکوت گروههایی نظیر «اولیالبعث» یا برخی جناحهای علوی مسلح، پرسشهایی درباره شکاف درون جبهه مقاومت یا استراتژی صبر تاکتیکی در برابر این بحران برانگیخته است. عدم واکنش به موقع، فضای میدانی را به نفع پروژههای تجزیهطلبانه تغییر داده و شرایط را برای جولانی و حامیان منطقهای و فرامنطقهای او مهیاتر کرده است.
در نهایت، از منظر راهبردی، بحران سویدا را باید نماد نوعی «خلأ هویتی–حاکمیتی» در نظم پساجنگ سوریه دانست. این منطقه که در سالهای بحران سوریه نقش پناهگاه و منطقه نسبتاً امنی را ایفا کرده بود، اکنون به میدان نبرد رقابتهای ژئوپلیتیکی بدل شده است. در این میدان، اسرائیل، ایران، ترکیه، آمریکا و گروههای نیابتی هر یک اهداف خاص خود را دنبال میکنند و دروزیها، در موقعیتی حساس، به بازیگرانی ناگزیر از انتخابهای دشوار بدل شدهاند.
آنچه امروز در سویدا جریان دارد، دیگر صرفاً نزاعی بر سر کنترل یک استان نیست، بلکه صحنهای است از آزمون آینده سوریه. آیا دروزیها میتوانند با تکیه بر هویت تاریخی مقاومت، نقشی ملی در حفظ وحدت سوریه ایفا کنند، یا زیر فشار قدرتهای منطقهای و جهانی، به ناچار به ابزار ژئوپلیتیک دیگران تبدیل خواهند شد؟ پاسخ این پرسش، مسیر آینده جنوب سوریه و حتی کل معادله سوری را رقم خواهد زد.