در روزهای اخیر، رسانههای وابسته به تشکیلات بهائیت دو خبر به ظاهر مستقل اما محتوایی متضاد درباره یهودیان منتشر کردهاند: یکی درباره سالگرد انفجار مرکز آمیا در آرژانتین و دیگری درباره درگذشت لرد داود آلیانس، یهودی ایرانیتبار و تاجر پرنفوذ بریتانیایی که ارتباط نزدیکی با رژیم صهیونیستی داشت. اما آنچه در این میان قابل توجه است، نه صرف محتوای اخبار، بلکه رویکرد گزینشی، هدفمند و متناقض رسانههای بهایی در بازتاب این رخدادهاست؛ رویکردی که بیش از آنکه منعکسکننده «وحدت عالم انسانی» باشد، در عمل تداومبخش سیاستهای ایرانهراسی و صهیونیسم فرهنگی و سیاسی است.
در گزارش مربوط به انفجار آمیا، تشکیلات بهایی ضمن تأکید پررنگ بر «محاکمه غیابی» ده تن از رهبران ایرانی و حزبالله لبنان، نه تنها از زبان دستگاه قضایی آرژانتین استفاده میکند، بلکه هیچ اشارهای به تردیدهای حقوقی و سیاسی درباره این پرونده نمیکند. انتقادات مطرحشده از سوی خانواده قربانیان، هشدارهای انجمن «حافظه فعال» مبنی بر غیرعادلانه بودن دادرسی غیابی، و نگرانیها درباره بهرهبرداری سیاسی از دادگاه، بهکلی نادیده گرفته میشوند. استفاده از هشتگهایی همچون #یهودیستیزی در حالی انجام میشود که هیچ تحلیل مستقلی درباره یهودستیزی یا تفکیک آن از نقد صهیونیسم ارائه نمیشود؛ بهعبارتی، پوشش این رویداد به ابزاری برای مشروعیتبخشی به اتهامات غرب علیه ایران و بازتولید تصویر یک «دولت تروریست» تبدیل شده است.
در نقطه مقابل، پوشش خبر درگذشت لرد داود آلیانس، تصویری رمانتیک، خنثی و مثبت از چهرهای ارائه میدهد که نقش فعالی در حمایت از رژیم صهیونیستی داشته است. ارتباط مستقیم او با انتقال یهودیان اتیوپی به اسرائیل، مذاکراتش با دیکتاتور اتیوپی، تأسیس مرکز مطالعات ایرانی در دانشگاه تلآویو، و حتی محل دفنش در سرزمینهای اشغالی، همگی سانسور یا به حاشیه رانده شدهاند. در عوض، آلیانس به عنوان «عاشق ایران»، «خیر فرهنگی»، و «مروج گفتوگو بین ملتها» ستایش میشود؛ تصویری گلچینشده از یک شخصیت بهشدت سیاسی و مناقشهبرانگیز که سالها در قلب ساختارهای صهیونیستی و ضدایرانی بریتانیا فعال بود.
این تضاد در روایت، چیزی فراتر از خطای رسانهای یا سلیقه خبری است؛ بلکه نشانهای از سیاست دوگانهای است که نهادهای رسانهای وابسته به بهائیت در مواجهه با موضوعات یهودی و اسرائیلی اتخاذ کردهاند. در یک سو، هرگونه ارتباط ادعایی میان ایران و گروههای مقاومت به عنوان «تروریسم» محکوم میشود؛ و در سوی دیگر، ارتباط مستقیم با نهادهای اطلاعاتی و نظامی اسرائیل و کمک به اشغال فلسطین، یا سانسور میشود یا با ستایشهای عاطفی لاپوشانی میگردد. در این چارچوب، به نظر میرسد «عدالت»، «عدم تعصب»، و «فراسیاسی بودن»، نه اصول محوری بهائیت، بلکه صرفاً شعارهایی تزئینی برای کسب وجهه اخلاقی در افکار عمومی جهانی هستند.
نتیجه عملی این دوگانگی، همراستایی گفتمانی با پروژههای ایرانهراسی و عادیسازی صهیونیسم است. گزارش انفجار آمیا عملاً بخشی از فشار رسانهای–سیاسی علیه جمهوری اسلامی تلقی میشود، در حالی که حذف فعالیتهای صهیونیستی آلیانس، نوعی سفیدشویی چهرههای نزدیک به رژیم اشغالگر قدس به شمار میآید. اگر این رویکرد را در کنار تأکید مستمر این رسانهها بر «تحمل دینی» و «گفتوگو» قرار دهیم، تناقض آشکار آن با واقعیتهای رسانهای در برابرمان نمایانتر میشود.
در نهایت، این وضعیت نه تنها اعتبار ادعای «فراسیاسی بودن» بهائیت را زیر سؤال میبرد، بلکه نشان میدهد که این نهادها عملاً در حال ایفای نقش بازوی نرم جریانهای ضدایرانی و پروژههای صهیونیستی در منطقه هستند؛ نقشی که اگرچه در پوشش شعارهای معنوی و فرهنگی عرضه میشود، اما در عمل بخشی از جنگ رسانهای–روانی علیه محور مقاومت و مردم ایران را پیش میبرد.